chaleshe1400

چالش 1400 چیست؟

chaleshe1400

چالش 1400 چیست؟

ایران و ترکیه در مورد همه پرسی استقلال کردستان عراق دیدگاه مشترکی دارند

دفاع > امنیت - همشهری آنلاین:
سرلشکر محمدحسین باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران گفت: ایران و ترکیه در مورد تصمیم به برگزاری همه پرسی استقلال کردستان عراق دیدگاه مشترکی دارند.

سرلشکر باقری بعد از دیدار با رئیس جمهوری و مقامات نظامی و امنیتی ترکیه در مصاحبه با خبرنگار ایرنا افزود: در جریان این سفر در خصوص مسائل منطقه ای مهم از جمله تصمیم همه پرسی استقلال در اقلیم کردستان عراق در اوایل مهرماه با مقامات ترکیه مذاکراتی داشتیم.

وی بیان کرد: در این دیدار دو طرف ایرانی و ترکیه ای تاکید و اعلام کردند که برگزاری این همه پرسی اگر چنانچه اتفاق بیفتد، مبنایی برای آغاز یک سری تنش و درگیری در داخل کشور عراق خواهد بود که تبعات آن دامنگیر کشورهای همجوار خواهد شد.
وی با بیان این که برگزاری همه پرسی استقلال در اقلیم کردستان عراق، هم عراق، هم ایران و هم ترکیه را درگیر خواهد کرد، گفت: به همین علت مقامات دو کشور تاکید دارند که چنین کاری امکانپذیر نیست و نبایستی صورت بگیرد.

وی در ادامه اظهار کرد: در جریان دیدار با مقامات ترکیه در مورد هماهنگی دو کشور در ایجاد آرامش و امنیت در سوریه در ابعاد مختلف بحث و تاکید شد که بر مبنای ساز و کاری که در آستانه دنبال می شود و بر اساس مذاکرات کارشناسی که در تهران و آنکارا بین مقامات سیاسی و کارشناسان انجام می شود، فرایند صلح سوریه دنبال شود.

وی ادامه داد: مقامات ترکیه اعلام کردند که کاملا با این فرایند هماهنگ هستند و این کار دنبال خواهد شد.

سرلشکر باقری افزود: سفر در سطح رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران به کشور ترکیه از ابتدای پیروزی انقلاب اتفاق نیفتاده بود که با دعوت مقامات ترکیه و موافقت مقام معظم رهبری قرار شد که این دیدار صورت بگیرد و در این دو روز در آنکارا با مقامات نظامی و امنیتی و رئیس جمهوری ترکیه ملاقات کردیم و بحث های خوبی انجام شد و در خصوص همکاری های نظامی، مسائل امنیتی و امنیت مرزهای مشترک دو کشور موافقت های خوبی صورت گرفت.

وی در تشریح نتایج عملی سفر گفت: در مورد مسائل نظامی بین دو طرف موافقت شد که همکاری آموزشی با هم داشته باشیم و تبادل دانشجو صورت گرفته و دوره های آموزشی مشترک برگزار شود.

وی همچنین تصمیم بر رفت و آمد ناوگروه های دو طرف به کشورهای یکدیگر، اعزام ناظر به رزمایش های دو کشور و نیز هر گونه اقدامات لازم برای همکاری های نظامی را از جمله نتایج این سفر ذکر کرد.

رئیس ستاد کل نیروهای مسلح کشورمان اضافه کرد: من از رئیس ستاد مشترک ارتش ترکیه برای سفر به تهران دعوت کردم تا همکاری ها تداوم پیدا کند.

وی بیان کرد: در مورد امنیت مناطق مرزی مشترک نیز اقدامات جمهوری اسلامی ایران برای مقامات سیاسی و نظامی ترکیه تشریح و اعلام شد که ایران ظرف سال های گذشته اقدامات بسیار کارسازی را در جهت انسداد مرز و برخورد با قاچاق در انواع مختلف و برخورد با تروریست ها در این مناطق مرزی انجام داده و مرز کاملا آماده و امنی در سرحدات ایران وجود دارد.

وی با اشاره به این که طرف ترکیه ای هم اقداماتی را برای انسداد و کنترل در مناطق مرزی آغاز کرده است، افزود: قرار شد با هماهنگی دو طرف این اقدامات ادامه پیدا کرده و تکمیل شود و مرز نمونه ای با آرامش بین دو کشور برقرار باشد.

وی ادامه داد: در جریان این سفر همچنین قرار شد در مورد مقابله با تروریسم در انواع مختلف هم تبادل اطلاعات و هم همکاری های عملیاتی ـ آموزشی و تبادل تجربیات انجام شود که حتما در آرامش و ثبات منطقه تاثیر خواهد داشت.

سرلشکر باقری همچنین گفت: رئیس جمهوری ترکیه هم اعلام کرد که به زودی به تهران سفر خواهد کرد و کمیسیون راهبردی مشترک بین دو کشور با حضور مقامات دو کشور برگزار خواهد شد که هدف آن توسعه روابط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و همچنین نظامی دو کشور است که در فاصله اندکی انجام خواهد شد.

وی اظهار کرد: در مجموع سفر بسیار موفقی بود که بسیاری از مسائل مهم در ابعاد نظامی، دفاعی و امنیتی بین دو کشور مهم منطقه در این سفر پایه گذاری شد و ابن روند ادامه پیدا خواهد کرد.

به گزارش ایرنا، سرلشکر محمدحسین باقری رئیس ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران که روز سه شنبه برای انجام سفر رسمی سه روزه به دعوت خلوصی آکار رئیس ستاد ارتش ترکیه به آنکارا سفر کرده است، علاوه بر دیدار و مذاکره با مقامات نظامی کشور میزبان، امروز با نورالدین جانیکلی وزیر دفاع ملی ترکیه و رجب طیب اردوغان رئیس جمهوری ترکیه دیدار و گفت و گو کرد.
در این سفر سردار سرتیپ محمد پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران، سردار سرتیپ قاسم رضایی فرمانده مرزبانی جمهوری اسلامی ایران و نیز تعدادی از مقامات ارشد نظامی ایران، سرلشگر باقری را همراهی می کنند.

روایت اولین اسیر فراری

دفاع > دفاع مقدس - همشهری آنلاین:
سوز سرما از لای نرده‌ها تو می‌آمد، ساعت از نیمه‌های شب گذشته بود، نگهبان‌ها این موقع شب خواب بودند، حالا وقتش بود، باید دل به دریا می‌زدیم...

بچه‌ها را بیدار کردیم و گفتیم، ما داریم می‌رویم، می آیید یا می‌مانید همین جا؟، خندیدند و مسخره کردند و همین باعث شد مصمصم‌تر شویم و به "پرویز" و "سید رضا" گفتم: ولشان کنید، برویم..

سَرِمان را که از لای نرده‌ها رد کردیم بدن نحیفمان هم راحت رد شد، 20 روزی می‌شد که سه نفری نرده‌ها را از هم باز می‌کردیم که بشود از لایشان رد شد، اول سیدرضا رفت، بعد من و بعد هم پرویز...

توی حیاط سوز سرمای اسفندماه را حالا می‌شد به خوبی حس کرد، خودمان را به دیوار انتهای حیاط رساندیم و از دیوار بالا رفتیم، روی دیوار که رسیدیم تیرباری که روی سقف اتاقمان گذاشته بودند را برای اولین بار دیدیم، دلشوره به جانمان افتاد، اما باید ادامه می دادیم، تحمل اینجا ماندن واقعا سخت شده بود....

از دیوار پایین پریدیم و وارد حیاط مدرسه شدیم، در مدرسه را باز کردیم و رفتیم داخل کوچه، حساب همه جا را کرده بودیم الا نگهبان سر کوچه... روی صندلی‌اش آرام نشسته بود و درحالی که اسلحه را به صندلی‌اش تکیه داده بود دست هایش را روی علاءالدینی که جلویش روشن بود به هم می مالید و زیر لب چیزی را زمزمه می کرد...

چاره ای نبود باید از مقابلش رد می شدیم، شروع کردیم به دویدن و مثل باد از مقابلش گذشتیم و او هم مثل برق از سرجایش بلند شد و به عربی فریاد می زد: "اوگِف، اوگِف..." و ما فقط می دویدیم و شانس آوردیم که همین که خواست دنبالمان بیاید و دست به اسلحه شود پایش گیر کرد و علاءالدین چپ شد و تا خواست آن را جمع و جور کند ما دور شده بودیم...

خیلی دویدیم ...خسته به کوچه ای رسیدیم که ماشینی در آن پارک شده بود، سه نفری با هیکل های نحیفمان رفتیم زیرفولکس و پنهان شدیم، نفس نفس زدن‌هامان لحظه ای قطع نمی شد چند دقیقه ای منتظر ماندیم خبری نشد! کسی دنبالمان نیامده بود!...

از زیرفولکس بیرون آمدیم و پیراهن‌های راه راهمان را درآوردیم و در آن سوز اسفند با زیرپوش سفید شروع به دویدن در کوچه ها کردیم تا اگر کسی دید فکر کند داریم ورزش می کنیم!...

دو سه ساعتی که دویدیم سیاهی هایی از دور نمایان شدند که نیم متری و یک متری روی زمین ثابت ایستاده اند! هرچه نگاه می کردیم چیزی نمی دیدم، وقتی که نزدیک شدیم دیدیم رسیدم قبرستان! و این سنگ نوشته روی قبرهای هستند که عمودی روی زمین قرار داده شدند...

داخل قبرستان که شدیم یکهو صدایی آمد، هر سه لای سنگ قبرها خم شدیم، چند نفری که چیزهایی روی دوششان داشتند از کنارمان رد شدند و از حرف هایشان هیچ چیز نمی فهمیدم، آنها که رفتند خواستیم بلند شویم که گروه بعدی آمدند دوباره منتظر ماندیم تا آنها هم رد شوند...

هوا حالا تقریبا گرگ و میش شده بود که از قبرستان فاصله گرفتیم مدتی نرفتیم که دوباره گروهی را مقابل خود دیدیم این بار که هوا روشن تر شده بود متوجه شدیم اینها روستاییانی هستند که لبنیات می آورند شهر بفروشند و به هم که رسیدیم دست بلند کردند و گفتند "صباح النور" و ما سه نفر هم که هول شده بودیم گفتیم "صبح بخیر!"..

نمیدانم نشنیدند، متوجه نشدند یا بی خیال بودند هرچه که بود برای ما خیر بود چرا که از کنارشان بی دردسر گذشتیم و راهی بیابان شدیم...

ساعت حدود 6 صبح بود که به روستایی رسیدیم، کم کم داشت خیالمان راحت می شد که یکهو صدای هلی کوپتر هر سه نفرمان را سر جایمان میخکوب کرد، مطمئن بودیم دنبال ما آمده برای همین با سرعت هرچه تمام به طرف باغی در روستا که پرچینی از درخت شاتوت داشت دویدیم.

رفتیم لابلای شاخه‌های تیز درخت شاتوت، شاخه‌ها بدنمان را خراش می دادند، اما چاره ای نبود همان جا ایستاده لای شاخه‌ها روزمان را شب کردیم ....

هوا که تاریک شد از لابلای شاخه‌ها بیرون آمدیم و دوباره شروع به حرکت کردیم و به کوه رسیدیم، هوا رو به روشنی می‌رفت که دوباره صدای هلیکوپتر بلند شد و ما باز لابلای صخره‌ها پناه گرفتیم، روز سوم اما دیگر خبری از هلیکوپتر نبود، اما اینبار دیگر رمقی برای رفتن هم نبود.

حالا سه روزی می شد چیزی جز آبی که در سر راهمان در چشمه و جوی آب بود نخورده بودیم، من سینه پهلو کرده بودم و نایی برای رفتن نداشتم...

سید رضا که این وضعیت را دید من را کول گرفت و از ساعت 2 ظهر تا 10 شب یک سره حرکت کردیم که به کوه دیگری رسیدیم، نایی برای هیچ کداممان نمانده بود و اوضاع من از همه بدتر بود... آرام آرام از کوه بالا می رفتیم که کوه یکباره مثل روز روشن شد! منور زده بودند و دلهره به جانمان افتاد که برای پیدا کردن ما آمده اند...

سید رضا گفت من جلو جلو می روم و من را زمین گذاشت، ساعت 10 شب بود که سید رضا رفت بالای کوه، پرویز زیربغل هایم را گرفت تا بتوانم از کوه بالا بروم... دو ساعت با پرویز آرام آرام از کوه بالا رفتیم و هرچه جلو می رفتم سید رضا را صدا می زدم، اما جوابی نمی شنیدم که یکباره پرویز گفت: سید رضا رفت، گفت نمی تواند منتظر تو بماند، خودش تنهایی رفت!

باور کردنی نبود هر سه نفر قول داده بودیم همدیگر را تنها نگذاریم و با هم بمانیم، در این فکرها بودم که پرویز هم که حسابی خسته شده بود، گفت: من هم باید بروم! متعجب فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم...

پرویز هم مرا در آن تاریکی های شب در دل کوه تنها گذاشت و رفت... باورش برایم سخت بود اما به خودم قبولاندم که آنها از من بچه تر و کم سن و سالترند و بعد از این همه سختی کم آورده اند و حق دارند و نمی توانند پاسوز منِ مریض احوال شوند....

در دل کوه سرپناهی پیدا کردم و همانجا خوابم بُرد ... نزدیکی های ظهر صدای گله گوسفندان از خواب بیدارم کرد...به هر مشقتی بود از کوه پایین آمدم و خودم را به چوپان گله رساندم، اوضاع آشفته‌ام را که دید به کُردی عراقی از اسم و کارم جویا شد..

کردی کرمانشاه با کُردی عراق متفاوت است و دست و پا شکسته حالیش کردم که یکی از بستگانم به عراق پناهنده شده و دنبال او آمدم و راه را گُم کردم و به این سرو وضع افتادم ....

با حالت شک و تردید با دیدن وضع بیماری‌ام دلش به رحم آمد و مرا به خانه شان در آبادی برد، تازه ازدواج کرده بود و با مادر پیرش زندگی می کرد، صدای جر و بحث مادر و پسر را می شنیدم که مدام می گفت چرا من را به خانه آورده؟!

چوپان برایم لباس آورد و بعد از استحمام و عوض کردن لباس هایم یک کاسه ترخینه داغ جلویم گذاشت، ترخینه را که خوردم به خواب عمیقی رفتم، صبح که بیدار شدم حالم کمی بهتر شده بود. با بهتر شدن حالم با چوپان رفتیم بیرون و گشتی در روستا زدیم، نزدیکی های مدرسه روستا که رسیدیم مردی به استقبالمان آمد و چوپان گفت که این "ماموستا" روستا است...

من معنی ماموستا را نمی دانستم و به گمانم رسید که معلم روستا باشد، فارسی خوب صحبت می کرد و از اوضاع و احوالم پرسید و همان حرف ها را زدم که به دنبال پیدا کردن یکی از بستگان راهی عراق شده ام و حالا که پیدایش نکرده ام می خواهم به ایران برگردم...

بعد از مدتی حرف زدن، گفت: بیا بازی کنیم! و برای بازی جایزه تعیین کرد و بیشتر بازی ها را من می بردم و جایزه که پول بود به من می رسید... متوجه شدم که برای کمک به من طوری که خجالت نکشم بازی راه انداخته که پول به من بدهد تا بتوانم مسیرم را ادامه دهم...

روز بعد ماموستا نامه ای به من داد که وقتی در راه به روستای بعدی رسیدم نامه را به فلان شخص روستا نشان دهم تا از من پذیرایی کند، یازده روستا به همین شیوه طی مسیر کردم و در هر روستا فردی که میزبان من بود نامه می داد تا به روستای بعدی بروم... روستای آخر که رسیدم صاحبخانه برایم قاطری کرایه کرد و مقداری دینار به من داد که هنوز همه آنها را دارم. ساعت 6 غروب بود که با کاروانی راهی شدم که با قاطر بار سمت مرز می‌بردند....

از مسیر کوهستان و رودخانه گذشتیم و دم دمای صبح بود که گفتند: رسیدیم، اینجا ایران است! و هیچ کس از اهالی کاروان از تب و تاب درونم با شنیدن اسم ایران خبر نداشت، نباید هیجان زدگی ام را آشکار می کردم تا به جای مطمئنی می رسیدم...

رسیدیم به آبادی‌ای در ایران و اُتراق کردیم که صدای راننده نیسانی در روستا را شنیدم که مسافر می خواست و می گفت: "مریوان، مریوان"... با شنیدن اسم مریوان بی تاب شده بودم و از فردی که مرا به او سپرده بودند تشکر کردم و گفتم من با این نیسان می‌روم که گفت: نه! میزبان تو در آن روستای عراقی گفته که باید بدهمت تحویل "کوموله"! که تو را برای رسیدن به کرمانشاه کمک کنند!

از من اصرار و از او انکار، راضی نشد، برای همین منتظر فرصت شدم و زمانی که برای دست به آب بیرون رفتم دویدم سمت نیسان و بدون خداحافظی با نیسان راهی مریوان شدم....

به مریوان که رسیدم دنبال مخابرات می‌گشتم که در مسیرم فردی را پیدا کردم که فارسی صحبت می کند خوشحال نزدیک شدم و متوجه شدم که کرمانشاهی است و انگار خدا به من دنیا را داده باشد گفتم می خواهم بروم کرمانشاه، با تعجب گفت: مگر خبر نداری جنگ است راه‌ها بسته!...

حالم دگرگون شد و حسابی ناامید شدم کمی آن طرف تر که رفتم مینی بوسی دیدم که برای سنندج مسافر می زند، سوار شدم بلکه با رسیدن به سنندج راهی برای رسیدن به کرمانشاه و خانواده ام پیدا کنم. مینی بوس راه افتاد و به خاطر بسته بودن راه ها از بیراهه رفت و من از شدت خستگی بر اثر تکان های ماشین به خواب عمیقی فرو رفتم. مدتی که گذشت، چشم که باز کردم دیدم دو نفر مسلح روی سرم هستند و گفتند" "بیا پایین"!

بدبخت شده بودم و از شانس و اقبال بد من مینی بوس در مسیر بیراهه جلوی دفتر حزب "کوموله و دموکرات" پنچر کرده بود و همه مسافران پیاده شده بودند و من که در خواب عمیق بودم اصلا متوجه نشده بودم. از مینی بوس پیاده شدم و از اسم و نشانم و سوابقم و کارم جویا شدند و همه ترسی که داشتم دل به دریا زدم و راستش را به فرمانده شان گفتم که سرباز بودم و اسیر شدم و همراه دو نفر دیگر از زندان عراق فرار کردم و حالا می خواهم پیش خانواده ام برگردم و نمیدانم. خدا چطور برایم خواست که صداقتم دلش را گرفت و مرا رها کرد! سوار یک کمپرسی شدیم تا سنندج و از آنجا به خواست خدا راهی کرمانشاه شدم.

به گزارش ایسنا، عبدالمجید خزایی آزاده کرمانشاهی از اولین اسرای ایرانی در عراق است که ماجرای فرار شیرینش را برایم تعریف می کند...

از نحوه اسیرشدنش که می پرسم می گوید: حدود 20 سال داشتم و تازه ازدواج کرده بودم، هنوز جنگ شروع نشده بود که مهرماه سال 1358 در پی درگیریهای کوموله و دموکرات با نیروهای انقلاب، راهی پاوه و نوسود شدیم. در آن منطقه بود که همراه سه نفر دیگر به دست کوموله و دموکرات اسیر شدیم و توسط آنها به ارتش عراق تحویل داده شدیم.

آن زمان اردوگاه نبود و ما را به استخبارات سلیمانیه دادند، آنجا ما چهار نفر را به اتاقی بردند که گفتند دو نفر اسراییلی آنجا هستند که ما نباید با آنها حرف بزنیم! وارد اتاق که شدیم زیرچشمی حواسمان به آن دو نفر بود اما قیافه شان به ایرانی بیشتر شباهت داشت و برای همین بعد از مدتی این پا و آن پا کردن دل به دریا زدیم و گفتیم شما ایرانی هستند؟ آن دو باتعجب به هم نگاه کردند و گفتند: مگر شما ایرانی هستید؟!

ما هم متعجب گفتیم: پس اسراییلی نیستید؟ گفتند: "نه! اما به ما گفتند شما چهار نفر اسراییلی هستید و نباید با شما حرف بزنیم" کلی از آشنایی هم خوشحال شدیم، دونفرشان بچه کرمانشاه بودند و اولین اسرای ایرانی قبل از شروع جنگ بودند.

شش نفر بودیم در اتاق که بعد از مدتی شش نفر دیگر که سیدرضا و پرویز هم در میان آنها بودند به جمع مان اضافه شدند و با آمدن آنها بود که نقشه فرار را کشیدیم.

خزایی می گوید از آنهایی که آن شب با تیم سه نفره آنها فرار نکردند خبر دارد که 10 سال بعد از اسارت آزاد شدند!

...از اوضاع و احوال آن دو دوست فراری و بی وفا "سید رضا" و "پرویز" که می‌پرسم لبخندی می‌زند و می‌گوید: بعدها سیدرضا را پیدا کردم و گله کردم و او هم حلال خواهی کرد که بچگی کرده و طاقت نیاورده است.

اما از پرویز که می پرسم سکوت می کند و بعد از مدتی می گوید: دنبال پرویز که رفتم باخبر شدم بعد از مدتی راهی جبهه شده و در همان منطقه که با هم بودیم شهید شده است...

ماجرای فرار بزرگ و هیجان انگیز "عبدالمجید خزایی" و خاطرات تلخ و شیرین هزاران آزاده کشور در این گزارش‌های چند سطری نمی‌گنجد و باید برای نگهداشت یاد آن دوران کتاب‌ها نوشت...

تک گونه‌ای شدن درختان تهران عامل بروز و طغیان سفیدبالک‌ها

شهر > محیط زیست ایران - همشهری آنلاین:
رئیس بخش تحقیقات حفاظت و حمایت جنگلها و مراتع کشور گفت: سفید بالک در تهران وجود داشته است و تغییرات اکولوژیک و اقلیمی و وجود بستر مناسب جهت فعالیت این آفت از جمله تعداد بسیار زیاد درختان توت از گونه های مختلف به ویژه توت کاکوزا در سطح شهر باعث طغیان این آفت شده است.

محمد ابراهیم فرآشیانی در گفت و گو با ایسنا افزود: در سال‌های اخیر مطالعاتی در خصوص علل بروز و طغیان آفت سفید بالک در تهران انجام شده است.

وی در ادامه گفت: در مطالعات حشره‌شناسی مبحثی به نام رفتارشناسی حشرات وجود دارد که توضیح مبسوطی در مورد جلب حشرات به رنگ می‌دهد. به طور کلی می توان گفت که هر حشره‌ای می‌تواند جذب رنگ خاصی شود و علاقه‌مندی به رنگ زرد تقریبا در حشرات عمومیت دارد که آفت سفید بالک نیز جزو همین حشرات است و علاقه شدیدی به این رنگ دارد. در نتیجه در برخی مواقع جهت کنترل جمعیت آفت از چسب‌های رول زرد استفاده می شود.

فرآشیانی در پاسخ به این پرسش که آیا سفیدبالک زنگ خطر برای تهران محسوب می‌شود،اظهارکرد: شهر تهران مشکلات بسیار بزرگتری از این حشره دارد و از سوی خطرات زیست محیطی بزرگتری تهدید می شود. بنابراین نمی توان گفت که این آفت، خطربزرگی برای تهران محسوب می‌شود.

وی درباره وجود سفیدبالک در شهرهای دیگر کشور گفت: علت عمده طغیان سفیدبالک وجود تعداد فراوان درختان توت در سطح شهر تهران است که بستر مناسبی برای تغذیه و فعالیت این آفت ایجاد کرده است بنابراین برای جلوگیری از بروز این مشکل در شهرهای مختلف می‌توان از تنوع زیستی در فضای سبز شهری استفاده کرد و گونه‌های مختلف درختی کاشته شود. کاشت تک گونه در سطح شهرها توصیه نمی‌شود چون زمینه را برای طغیان آفات فراهم می‌کند و فضای سبز شهر در مقابل آفات بسیار آسیب پذیر خواهد بود بنابراین ضرورت دارد که فضای سبز شهری از تنوع گونه ای بالایی برخوردار باشد

رئیس بخش تحقیقات حفاظت و حمایت جنگلها و مراتع کشور افزود:در شهرهای دیگر اطلاعات زیادی در مورد طغیان سفیدبالک در دسترس نیست ولی در برخی از شهرها که باغ مرکبات از جمله نارنج در آن وجود دارد، به نظر می رسد که جمعیت سفیدبالک بیشتر باشد.

فرآشیانی درباره بهترین روش برای مقابله با سفیدبالک گفت:برای کنترل آفت سفید بالک می توان از راه‌های زراعی و کنترلی استفاده کرد. در فضاهای سبزی که درختان توت زیادی وجود دارد، هرس سبز درختان توت یکی از راه‌های کنترل آفت است. در این روش در مواقعی که در پشت برگ‌ها در سرشاخه های توت، علائم تخم‌ریزی شدید مشاهده شود می توان این قسمتها را حذف کرد و از این روش از درختان توت به عنوان تله استفاده و با حذف آثار تخم ریزی و مقابله با مرحله تخم ریزی شدید از بروز مراحل دیگر زیستی آفت جلوگیری کرد.

وی افزود: استفاده از تله‌های رول زرد و نصب کارت زرد روی درختان توت نیز از دیگر روش‌های کنترل حشره است همچنین آبشویی با صابون حشره‌کش پالیزین روشی دیگر برای کنترل سفیدبالک است.در این میان مبارزه بیولوژیک نیز حائز اهمیت است و به نظر می‌رسد حشرات مفیدی مثل کفشدوزک و بالتوری پتانسیل کنترل این آفت را دارند و ضرورت دارد که مطالعات بیشتری در این خصوص انجام شود.

فرآشیانی در پایان گفت: در نقاطی که زیتون وجود دارد، هرس درختچه‌های زیتون و حذف پاجوش و تنه جوش زیتون در زمستان، روغن‌پاشی درختان زیتون با روغن و لک زمستانه در بهمن ماه جهت کنترل و از بین بردن نسل زمستان گذران این آفت روی درختان زیتون از اقدامات موثر برای کنترل آفت به حساب می آیند. در نهایت اگر این راه‌ها منجر به کنترل موثر آفت سفیدبالک نشد می‌توان از سموم گیاهی یا شمییایی کم خطر استفاده کرد.

پایان رزمایش مشترک روی نقشه ناهمتراز ولایت ۹۶

رزمایش مشترک ناهمتراز روی نقشه ولایت ۹۶ دافوس آجا با جمع‌آوری طرح‌های عملیاتی و تجزیه وتحلیل مراحل رزمایش توسط داوران ارزیاب واساتید دانشگاه پایان یافت.

به گزارش روابط عمومی آجا، پنجمین مرحله از رزمایش ناهمتراز ولایت 96 با ارائه شور ستادی نیروی متجاوز انجام شد که در این مرحله، گروه‌های رزمی که در نقش دشمن در رزمایش حضور داشتند، طرح‌های عملیاتی خود را به مرحله اجرا گذاشتند.

بنابراین گزارش، در این مرحله، همچنین، ارائه برنامه‌های مانوری گروه‌های رزمی مورد ارزیابی قرار گرفت.

اجرای رزمایش‌های روی نقشه در دافوس آجا به منظور آموزش وتمرین طراحی عملیاتهای نظامی و تصمیم‌گیری فرماندهان و روسای ارکان ستادی جهت هدایت یک عملیات نظامیست که در سه بخش، کلاسیک، آبخاکی و ناهمتراز اجرا می‌شود.

در پایان این رزمایش اساتید به ارائه نقطه نظرات تخصصی وبررسی طرح‌های عملیاتی پرداختند.